بابایی آسمونیبابایی آسمونی، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
مامانی آسمونیمامانی آسمونی، تا این لحظه: 31 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
پیوند آسمونیمون ♥♥♥♥پیوند آسمونیمون ♥♥♥♥، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
♥مطهره جون♥  عشق ما♥مطهره جون♥ عشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
♥♥علی جون♥♥♥♥علی جون♥♥، تا این لحظه: 6 سال و 24 روز سن داره
♥♥محمدعلی جون♥♥♥♥محمدعلی جون♥♥، تا این لحظه: 3 سال و 23 روز سن داره

˙·٠•●♥مطهره وعلی و محمدعلی میوه های بهشتی وهدیه های امام رضا(ع)♥●•٠·˙

نفس های پایانی زمستون

سلام گل دختری مامان ماشاالله از بس که شیطونی آدم فرصت نمی کنه بیاد مطلب بنویسه اینجا.تا یه لحظه گوشی یا تبلت یا لپ تاپ می بینی می پری و ازمون میگیریش وهمش میخوای فیلمای خودتو نگاه کنی هزار ماشاالله حرف زدنت شیرین شده وهر حرفی میزنیم تکرارش میکنی البته به زبون خودت!!!حرکاتتم که همه رو میکنه مثل علامت تعجب!!!هرجا میریم کلا همه فقط شما رو نیگا میکنن و باهات بازی میکنن از بس بانمک وشیطونی دو روز پیش یهو سرماخوردی ودیشبم خیلی حالت بد بود .امشب با بابایی بردیمت دکتر,از توی ماشین همش میگفتی دتر دتر یعنی دکتر دکتر. ازبس مشتاق دیدن دکتر بودی بعدشم کلی تو مطب بازی کردی و...نگم بهتره,چون کلا ترکوندی از بس شیطونی کردی. امروز مامان جون(ماما...
20 اسفند 1393

دعای باران

امروز مردم شهر قراره جمع بشن گلزارشهدا ودعا کنن برای بارون... سه روزه که خیلیا به این مناسبت روزه گرفتن...توهم دعا کن عزیزم دعا کن امتحانای منم خوب بشه راستی!خییییییییییییییلی دوست دارم شیطون بلای من! ...
15 دی 1393

عید رمضان آمد و...

سلام ,یه سلام گرم وبلند به دختر گلم وهمه دوستای نی نی وبلاگی. اول معذرت بابت اینهمه تاخیر,علتش بزرگتر شدن وشیطون تر شدن مطهره گلیه! عزیزم اگه ازکارات بگم شاخ درمیاری؛تئی خونه خودمون وحتی خونه دیگرون شما رویاباید روی تاقچه پیدا کرد یاروی دراورا وکمدا یاروی میزوصندلی یازیر مبل وتخت.یاتوی حمامی(خیییییییییلییییی حمام دوست داری) یاتوی باغچه یا... خلاصه همه جاهایی که نباید بری میری!!!!!!!! الانم  که ساعت یک ونیمه شبه ومن تونستم بیام تو وبلاگت,تا الان بیدار بودم چون داشتم بعد ازرفتن مهمونا خونه رومرتب میکردم وظرفا رومیشستم ووسایل پیک نیک فردا رو که قراره باعمه مریمت وشوهرش بریم آماده میکردم.... عیدی نوشت:عید فطر رو به اما...
7 مرداد 1393

مهدی جان...

 کاش می توانستم صدای قدمهایت را بشنوم. می دانم آن وقت با هر قدم که نزدیکتر شوی قلبم در سینه ام بیقرارتر می تپد و شاید هم... شاید اکنون به من نزدیک باشی آن قدر نزدیک که بدانی چه چیزی برایت می نویسم و یا تا من فرسنگ ها فاصله داشته باشی اما می دانم این فاصله ها هرچند هم زیاد باشند نخواهند توانست مانعی شوند تا صدایم را نشنوی و به های های غریبانه ی گلوی بینایم گوش نسپری! هرشب برایت دعا می کنم منتظر می مانم تا یک شب فضای دلگیر و دلهره آور خوابهایم را با نور چشمانت روشنی بخشی. از هر کوچه ی شهرمان که بگذری صدای غریبانه و محزون کسی ترا می خواند. کاش شبی از جلوی خانه ی ما عبور کنی آن وقت خواهی شنید مویه های غریبانه ای که ترا می خوانند و ن...
22 خرداد 1393

بی خوابی!

سلام دخمل گلم,خوبی عشق مامانی؟ الان که دارم این پستو میذارم ساعت00:09 بامداده,ومن مثل یه خانوم خوب دارم درس میخووونم!!!!! هرچی هم ازاول ترم درس میخونی بازم باید آخرش شب قبل امتحان احیا بگیری!!!نمیدونم قضیه چیه؟! این روزا خیییییییییییییییللللللللللللللییییییییییییییییییییی یانمک شدم عسیسم!اینقدر شیطون وخوشمزه شدی که بیشتر وقتم باتو پرمیشه وبازی کردن وقصه خوندن وبدو بدو کردن وقایم موشک و...که تایم ارای خونه اول صبح پیش از بیدار شدن شماست وزمان درس خوندن وکارم آخرشب بعد ازخوابیدن شما!!! خیلی دوست دارم نفس مامان! خیلی دلم میخواد از بانمکیهات بگم اما وقت ندارم.            &...
9 خرداد 1393